آئینه تمام نمای پیامبر

از جوانان اهل بیت پیغمبر ، اول کسی که موفق شد از ابا عبد الله (ع) کسب اجازه کند ، فرزند جوان و رشیدش ، علی اکبر بود ، که خود ابا عبد الله (ع) در باره اش شهادت داده است : که از نظر اندام و شمایل ، اخلاق ، منطق و سخن گفتن ،

شبیه ترین مردم به پیغمبر بوده است .

سخن که می گفت ،گوئی پیغمبر است که سخن می گوید . آنقدر شباهتش به پیغمبر زیاد بود ،که ابا عبد الله (ع) فرمود: خدیا! خودت می دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می شدیم ، به این جوان نگاه می کردیم ،آئینه تمام نمای پیغمبر بود . این جوان آمد خدمت پدر ، عرض کرد :

پدر جان ! به من اجازه ی جهاد بده .

 حسین (ع) فقط سر خویش را پایین انداخت .

 علی اکبر روانه میدان شد .

 ابا عبد الله (ع) در حالی که چشمانش حالت « نیم خفته » به خود گرفته بود ، به او نظر کرد مانند نظر شخص نا امیدی که به جوانش نگاه می کند .

 چند قدمی هم پشت سر او رفت ، این جا بود که گفت :

خدایا ! خودت گواه باش ، که جوانی به جنگ اینها می رود ، که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه  تر است .

آنگاه ، خطاب به عمر  سعد ، فریاد زد (به طوری که عمر سعد شنید) فرمود : خدا نسل تو را قطع کند ، که نسل مرا از این فرزند قطع کردی .

 به این صورت علی اکبر به میدان رفت ، و با شهامت و از جان گذشتگی بی نظیری  مبارزه کرد . بعد از مقداری که گذشت ، آمد خدمت پدر و گفت :

پدر جان ! « العطش » ، تشنگی دارد مرا می کشد ، سنگینی این اسلحه ، مرا خیلی خسته کرده است ، اگر یک قطره آب ، به کام من برسد ، نیرو می گیریم وباز حمله می کنم .

این سخن ،جان ابا عبدالله (ع) را آتش می زند ، می فرماید :

پسرجان !ببین ، دهان من از دهان تو خشک تر است ، ولی من به تو وعده می دهم که از دست جدت پیغمبر ، آب خواهی نوشید .

این جوان به میدان باز می گردد و مبارزه می کند .

آن هم چه مبارزه ای ؟!وقتی که بر سپاه دشمن حمله می کرد ،هم از جلوی او فرار می کردند .

یک نفر از آنان گفت : قسم می خورم ، اگر این جوان از نزدیک من عبور کند ، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت .

لحظه ای گذشت ، تا علی اکبر آمد که از نزدیک آن ظالم عبور کند ، این مرد فاسق ، فرزند حسین را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی ، آنچنان ضربتی به او زد ، که دیگر توان از علی اکبر گرفته شد ، به طوری که تعادل خودش را از دست دادو ناچار دست هایش را انداخت به گردن اسب ، در اینجا فریاد کشید :

یا ابا ! هذا جدی رسول الله ،                                                                                                                                           پدر جان الان دارم جدم ، را به چشم دل می بینم و شربت آب می نوشم .