مردم باید همه توجه کنند، بدانند که حضور پرشور و پر رونق در انتخابات موجب میشود کشور مصونیت پیدا کند؛ موجب میشود که طمع دشمن براى دستاندازى و تعرض و دشمنى و خباثت نسبت به این کشور کم شود؛ حضور مردم این تأثیرات را دارد. آنها تلاش دارند که این اتفاق نیفتد. البته من به شما عرض بکنم؛ آنطورى که ما ملت خودمان را تجربه کردهایم، آنطورى که لطف و فضل الهى را مکرر آزمودهایم، این ملت در این نوبت هم مثل نوبتهاى قبل، مشت محکمى به دهان دشمن خواهد زد. مردم به توفیق الهى در این انتخابات یک آزمون افتخارآمیز دیگرى را به صحنه خواهند آورد و بر افتخارات خودشان خواهند افزود. این، لطف الهى است؛ انشاءاللّه تحقق پیدا خواهد کرد.
ثانیه ها تب دار شده اند سنگینی رسالتی از جنس پیامبر مهربانی را و دقایق تاب تحمل ندارند گرانسنگی ره توشه ای زرکوب را در راستای به بعثت رسیدن پیامبر اعظم.
آری محمد به مرز 40 سالگی رسیده بود تبلور آن رنج مایه ها در جان پیامبر عشق سبب شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند.
آری آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود و محمد غرق در اندیشه... که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید: «بخوان!» محمد درهراسی وهم آلود به اطراف نگریست! و صدا دوباره گفت: بخوان! و این بار محمد با بیم و تردید گفت: «من خواندن نمیدانم» صدا پاسخ داد: «بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی...
و او هر چه را که فرشته وحی خوانده بود، باز خواند.
هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، بر خود می لرزید از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: «مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!»
و چون خدیجه علت را جویا شد گفت: «آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبری برگزیده شدم!»
خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید، گفت: «من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم......»
آری مبعث فصلی سبز در آیین شیعی است که هر برگ آن شمیم حسینی و مهدوی دارد و ردای فاطمی.
بر جمال دلربای حضرت ختمی مرتبت و سلامتی فرزند دلبندش صلوات.
"عید مبارک"