پدر یتیمان
مردی از راه دور برای دیدن علی( علیه السلام) آمد. او با خود چند ظرف عسل و یک سبد انجیر آورده بود .علی (علیه السلام) گفت« سپـــاس گذارم »بعـد ، رو به یکی از نزدیکان کرد وگفت: « چند نفر از یارانم را صدا بزن تا بیایند اینجا » مدتی بعد ،مدتی بعد چند نفر از یــاران ســــــــراسیمه رسیدند . علی (علیه السلام) گفت : «بروید وکودکان یتیم مدینه را اینجا بیاورید » .لحظهای گذشت . یاران با چند نفر از کودکان یتیــــــم آمدند . علی (علی السلام ) لبخند زنان به استقبال آنان رفت و صورت تک تکشان را بوسید . سپس ظرفهای عسل را جلوی آنان آورد وبا دست خود در دهان یکی از آنان عسل گذاشت و گفت :« فرزندانم ، از این عسل ها بخورید . » کودکان یتیم مشغول خوردن شدن و مرد میهمان از آن همه مهربانی علی (علیه السلام) غرق در اندیشه شد.