ظلمت همه جا رو فرا گرفته بود . کوچه های تنگ شهر در سیطره تاریکی شب بود از دور صدای قهقهه ای به گوش می رسید صدایی که مو بر تن انسان سیخ می کرد ؛ آری آْن صدای ابلیس بود که از دنائت انسانها به وجد آمده بود به ناگاه غم عالم به درون قلبت فرو می ریزدو جانت را آتشی فرا می گیرد با شنیدن ناله های کودکی که مدام می گفت : وا امی ، وا امی و...
زنی در میان کوچه به زمین افتاده بود ، آری او ناموس خدا بود چه بگوییم که کرکس دون پنجه زد بر روی طاووس ازل ...
لعن الله قاتلی فاطمه الزهرا