فکر کن ....
چند چفیه،
خونی شد،
تا
چادری ، خاکی نشود...
فکر کن ....
چند چفیه،
خونی شد،
تا
چادری ، خاکی نشود...
خروش شیعه رعد آسمانی است
نگاه چپ کنی بر قبر عباس (ع)
داعش بترس از این همه گرد و غبارها
اصلاً به تو نیامده این گونه کارها
داعش بترس رحم به حالت نمی کنیم
داعش بترس از عجم از نیزه دارها
سید علی اشاره کند حمله می کنیم
با لشکر پیاده نظام و سوارها
کرب و بلا گرفتنت اصلاً جدید نیست
کهنه شده است بر همه این ابتکارها
سر می زنیم با "لک لبیک یا حسین "
سر می زنیم نعره زنان با شعارها
سر می دهیم پای حسین و برادرش
سر می دهیم مثل همه سر به دارها
از ما بترس چون پسر شیر خیبریم
طوفان کنیم با دو سر ذوالفقارها
"وقت عمل رسیده زمان نظاره نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"
(محمد فردوسی)
نوکر به راه و شیوه ارباب میرود
شاید خدا شبیه تو بی سر کند مرا ....
منبع: http://yazainab83.blogfa.com/
زمزمه هایی به گوشمان می رسد :. " تهدید برای حمله به کربلا " ...
پس بشنو ای وهابی پست و کج اندیش
.
.
چشم عدو نظاره ی تلخی به خیمه کرد
آقا ، دوباره حرمله تیری به چله کرد
چفیه، پلاک، قمقمه، سربند یاحسین
این دل دوباره حال و هوای شلمچه کرد
خیلی دلم گرفته خدایا ، بدون من
قاسم دوباره لشگر خود را روانه کرد
صحبت زکربلا مکن ای پست دون صفت
سید علی ما ، قمرش را روانه کرد
اینبار داعشی زده خیمه به پشت در
شمشیر در غلاف علی او برهنه کرد
جنگ در اطراف زینب (س) داشت بالا می گرفت
گوش دشمن را کشید عباس (ع)، آوردش عراق...
به امید ظهور مدافع واقعی حرم
حضرت بقیه الله اعظم (عج)
"صلوات"
سلام
نام من چادر است ..
نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است..
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم..
شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید ، هیچ وقت یادم نمی رود،…
از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم وقتی زمین خورد ، خاکی شدم…
وقتی سیلی خورد ، در صورتش بودم ،وقتی بین در و دیوار محسنش سقط شد، خونی شدم…
خوب می دانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد،و شما با من چکار کردید…؟
شما کار را به جایی رساندید که می خواهند مرا با زور بگیر و ببرند به دیگران قالب کنند
و من خوب می دانم چرا کارم به اینجا کشیده شده . …
از شماست که برماست..
منبع : درد دل یک چادر | حجاب برتر
به روی ندیده ات قسم چشمان عاشقم در پی واژه ای می گردند تا نامت را صدا کنند ...
اما چه کند واژه ها و چه بی معناست هر واژه ای در برابر معنای وجودت ...
از مهربانی « م » می چینم ...
از هدایت « ه » را ...
از دادگری « د » را ...
و از یوسف گمگشته « ی » را ...
و گاهی که دلم به اندازه ی تمام غروب ها می گیرد ...
و من از تراکم سیاه ابرها می ترسم ...
و هیچ کس مهربانتر از تو نیست صدا می زنم ...
کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی که چراغ هدایت به دست در زمین دادگری کند ؟
کجاست مهـدی ... ؟
مرا در یاب ...
در انتظارت هستم و خواهم بود ... بیا ... بیا ...
مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم ... دلدارم تو باش
« به امید روز ظهور »
می گویند سیاهی چادرم چشم را می زند !
چشم آدم های حریص و هرزه را ...
چشم را که هیچ!
خبر ندارند تازگی ها دل را هم می زند!
دل آدم های مریض و بیمار دل را !
از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر هم هست !
دست و پای بی بندو باری را می بندد.
چادر برای کسانی است که نمی خواهند عزت آخرتشان را به بهای ناچیز لبخندهای هرزه بفروشند!
چادرم سند بندگی و عبودیتم را امضا می کند!
یک بار زمان جنگ رفتم خانه شان، درست همان زمانی که بمباران های هوایی، امان مردم را بریده بود. اواخر شب، وقتی میخواستیم بخوابیم، گلدسته را با پوشش وحجاب کامل دیدم! با تعجب پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی میخوای بری؟!
گفت:نه. پدر جان! اینجا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم وبه همین خاطر باید آمادگی کامل داشته باشیم تا وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن، حجابمون کامل باشه.
انشاالله که همه ی بانوان جامعه از حضرت زهرا(س) که الگوی تمامی بانوان است و این بانوی شهیده درس بگیرند تا در جنگ نرم امروز و بمباران های فرهنگی دشمن شرمنده شهدا نشوند. شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات منبع:کتاب چهارفصل عشق،ص 68
بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...
راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس
کاش کوچه ای نبود، کاش خانه در نداشت
کاش غربت مرا هیچ کس خبر نداشت
کاشکی فدک نبود، حرمت نمک نبود
کاش این زمین شوم از فدک اثر نداشت
کاش هیچ مادری وقت راه رفتنش
دست روی شانه ی خسته ی پسر نداشت
قبل از اینکه کوچه ها راه مادر مرا
سد کنند، مادرم، دست بر کمر نداشت
هرچه ناله می زدم مادر مرا نزن
بی مروّتِ لعین، باز دست بر نداشت
ریشه ی مرا زدند ساقه ام شکسته شد
دشمن پلید ما کاشکی تبر نداشت
وای مادرم شبی سر نهاد بر زمین
چادری به سر کشید سر ز خواب بر نداشت